دلتنگ و حزین و دردمندم کردی
مجروح به زخم نیشخندم کردی
بند تن من ز هم گسستی
قلبی که سپرده بودمت شکستی
همراه شدی تو با زمانه
راندیم به زور و تازیانه
بر بی کسی ام نظر نکردی
از آه دلم حذر نکردی
من جز تو نداشتم پناهی
محکوم شدم به بی گناهی
من می روم امشب از کنارت
دل می برم از تو و دیارت
ای جان و دلم خدانگهدار
چشمان مرا به یاد بسپار .
بردی از یادم
دادی بر بادم
با یادت شادم
دل به تو دادم
در دام افتادم
از غم ازادم
دل به تو دادم
فتادم به غم
ای گل
بر اشک خونینم
بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد
به راهت هنوز
چه شد ان همه پیمان
که از ان لب خندان
بشنیدم و هرگز
خبری نشد از ان
کی آیی به برم
ای شمع سحرم
در بزمم نفسی
بنشین تاج سرم
تا از جان گذرم
پا به سرم نه
جان به تنم ده
چون به سر امد
عمر بی ثمرم
.....
کاش می دانستم
خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت؟
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت که " مهم نیست زیاد."
کاش می دیدم ...
Thanks